کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – تقسیم مهربانی

مژده مواجی – آلمان

سه روز پشت سرهم دیدم‌اش. دقیقاً هم‌زمان با هم، در بخش کوتاهی از مسیری که صبح زود با دوچرخه سر کار می‌روم، همراه بودیم. اتفاقی که معمولاً به‌ندرت پیش می‌آید. هر سه بار، با فاصلهٔ کمی جلوتر از من رکاب می‌زد و هر بار جعبه‌ای چوبی پر از سیب پشت دوچرخه‌اش داشت. دوست داشتم سر صحبت را با او باز کنم، اما راه دوچرخه شلوغ بود و امکانش نبود. با خودم گفتم، باید آدم بخشنده‌ای باشد. حتماً در حیاطش چندین درخت پرثمر سیب دارد. سیب‌ها را جمع می‌کند و آن‌ها را هر روز با دیگران تقسیم می‌کند.

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – تقسیم مهربانی

و به‌یاد شعری از سهراب سپری افتادم:

روزی خواهم آمد

و پیامی خواهم داد

در رگ‌ها، نور خواهم ریخت

و صدا خواهم در داد: «ای سبدهاتان پر خواب!

سیب آوردم،

سیب سرخ خورشید»

ارسال دیدگاه